با سلام
در سال جاری مشکلات و موانع زیادی پیش روی ماست . قطعا بحران اقتصادی جهان د رمسائل اقتصادی کشور ما هم اثرات خود را نشان خواهد داد . در این شرائط خوبست به پندی از علی ( ع ) نگاهی بیاندازیم که فرمود :
آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستین ها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست بکار شده اند .
رضا انصاری
نوشته شده توسط : گروه نرگس
با سلام
تا ساعاتی دیگر سال 1387 به پایان میرسد ( در اصل ما در بستر زمان جلوتر میرویم ) و وارد سال 1388 میشویم .
اساسی ترین اقدام در این لحطات توجه به این نکات است که :
چه برنامه ای برای تحول در سال جدید داریم ؟ آیا در برنامه تغییر میدهیم ؟ در روش پرداختن و اجراء برنامه ها تغییر بوجود میآوریم ؟ و یا در نگرش خود به وقایع و مسائل پیرامونی ؟ اگر به هیچ یک از این موارد توجه نداریم ، تحول در چه چیزی ایجاد مینمائیم ؟ و چه چیزی نو میشود ؟
خوب است که در یکی دو جمله و جند تیتر موارد نو شدن و تغییر را بنویسیم . حتما هم بنویسیم . تا بعدا بتوانیم به آن مراجعه نمائیم و ارزیابی داشته باشیم .
رضا انصاری ( ساعت 10:45 روز 30/12/87 )
نوشته شده توسط : گروه نرگس
قسمتی ار وصیت نامه ادوارد ادیش ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی ...
من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .
یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .
من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !!
کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...
و زندگی جدید من آغاز شد …
من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...
دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .
آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم !
اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ...
و باز روزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟
ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ...
کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می رفتم تا غلفلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد .
کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم .
کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ،
کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ...
کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ...
کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ...
شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم .
من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ...
کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود .
راستی من کجای دنیا بودم ؟
آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟
اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است ...
توکلی
نوشته شده توسط : گروه نرگس
خاتمی رسما از کاندیداتوری انتخابات کناره گیری کرد
نوشته شده توسط : گروه نرگس
پیشاپیش فرارسیدن بهار و نوروز باستانی را به همه هموطنانم تبریک می گویم.
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک ، شاخه های شسته باران خورده ، آسمان پاک ابری و ابر سپید ، برگ های سبز بید ، نرم نرمک میرسد اینک بهار ، خوش به حال روزگار .
نوشته شده توسط : گروه نرگس
ب سیاری از رهبران خوش خیال در ستایش کارکنان آنقدر درنگ می کنند تا کار به درستی پایان یابد – طرحی پیاده شود یا هدف در دسترس قرار گیرد . مشکل در اینجاست که شاید هرگز به چنین نقطه ای نرسند. نباید از رشته ای رفتارهای تقریباً درست نتیجه صد در صد درست انتظار داشته باشند. بهتر آنست که پشرفت را ستایش کنیم – اینکار خود انگیزه آفرین است.
آیا این درست است که کودک راه نیفتاده ای را سر پا نگه داریم و فرمان
بدهیم راه برو و هنگامی که به زمین افتاد به پشتش بزنیم و
بگوییم گفتم راه برو! البته چنین نیست . شما کودک را به پا می دارید و او را با اندکی تلو تلو خوردن ، خود را نگه می دارد . شما فریاد
می زنید بچه ایستاد و باران بوسه و نوازش را بر او می بارید. روز دیگر در حالت تلو تلو خوردن یک گام بر می دارد و شما دوباره او را غرق ستایش
می کنید. رفته رفته کودک به خود اعتماد می یابد و براه می افتد . بزرگسالان نیز چنینند . راه درست انجام کارها را نشانشان بدهید – در آغاز تقریبا درست هم پذیرفتنی است .
برگرفته از کتاب مدیریت بر قلبها
نویسنده : کن بلانچارد
مترجم : دکتر عبدالرضا رضایی نژاد
نوشته شده توسط : گروه نرگس
با سلام به همه همکاران و همراهان نرگس
انتشار ماهنامه نرگس در برنامه گروه نرگس قرار گرفته است . در حال حاضر در انتظار نهائی شدن مجوز میباشیم . برنامه ها و ایده های بسیاری در این رابطه وجود دارد . عنوان ماهنامه فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی را برایش برگزیده ایم . دوستان اگر نظریاتی در این مرحله داشته باشند ارائه نمایند . تا در مراحل مقدماتی مد نظر قرار گیرد . در هر حال امیدواریم در این پروژه بسیار مهم و جالب خداوند ما را کمک نماید و توفیقاتی حاصل شود .
رضا انصاری
نوشته شده توسط : گروه نرگس
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند .
دکترعلی شریعتی
صالح خصال (به نقل ازhttp://www.bnsma.blogfa.com/)
نوشته شده توسط : گروه نرگس
(عیدانه ) چگونگی نگهداری ماهی قرمز
نوشته شده توسط : گروه نرگس
در کتاب مدیریت یک دقیقه ای من و اسپنسر جانسون آوردیم آنان که از خود احساس خوبی دارند ، نتیجه های خوبی هم به بار می آورند . پس از انتشار
کتاب ، دریافتم که در دام همان بازی کهنه روابط انسانی افتاده ایم - بکوشیم تا در انسانها احساس خوبی به وجود آوریم ، سپس امیدوار باشیم که آنان هم
نتیجه های خوب ببار می آورند. از اینرو در کتاب بعدی : پیاده کردن مدیریت یک دقیقه ای جای تأکید را تغییر دادم .
امروزه همه ی فعالیتهای شرکت ما ، بر پایه ی کمک به مردم در راه نتیجه گرفتنهای پسندیده متمرکز شده است . هنگامی که انسان به نتیجه های خوب دست می یابد ، در خودش حالت خوبی احساس می کند زیرا می داند که کار مثبتی انجام داده و چیزی دارد تا به نشانه ی کوششهایش به دیگران بنمایاند.
یک رهبر کار آمد از دو راه پیشگام کمک به مردم در روند دستیابی به
نتیجه های خوب می شود :
1- هدفها را به درستی به آنان می شناساند و
2- در راه رسیدن به هدف هر چه از دستش بر می آید از پشتیبانی ، تشویق و راهنمایی کوتاهی نمی کند.
نقش رهبران بسیار برجسته تر از آنست که تصور می کنند . ایشان می توانند به انسانها کمک کنند تا در بازی برنده شوند.
برگرفته از کتاب مدیریت بر قلبها
نویسنده : کن بلانچارد
مترجم : دکتر عبدالرضا رضایی نژاد
نوشته شده توسط : گروه نرگس
لیست کل یادداشت های این وبلاگ